اين داستان را شاهين کلاس پنجم از مدرسه ی
 سورا  Söra  در اوکرش بری Åkersberg  نوشته است.
 

یک پسر بود که اسمش دانیل بود. اولین روز که او به مدرسه رفت هیچکس دوستش نبود.
او می خواست با یکی دوست بشه. او  رفت پیش یکی وپرسید:  من می توانم با شما باشم؟
آنها به دانیل گفتند :  نه ! ما تورا دوست نداریم . 
تو زشتی! دانیل ناراحت شد  و از چند تا دختر پرسید : - من می توانم با شما بازی کنم؟
- بله بیا بازی کن........

داستان همياری
 شماره ی

1

 

اگر شما می خواهيد در نوشتن بقيه ی داستان به او کمک کنيد اينجا را کليک کنيد.