نعمت آزرم
پنجشنبه سياهپوش
بيشماران به خيابان که سيه پوشانند سوگواران به خون خفته سياووشانند
شاد پوشند و بنوشند به شادی فردا خلق کوشنده که امروز سيه پوشانند
نامشان زينت سر دفتر آزادی ماست اين به خون خفته جوانان نه فراموشانند
رودها باز نگردند به سرچشمه ی خويش چشمه سارند که پيوسته بهم جوشانند
حاصل جنبش ملی به يقين آزادی ست دختران و پسران تا که چنين کوشانند
مرد و زن خون به جگر در پی فرصت بودند شيخ پنداشت که دلمرده و خاموشانند
مژده ای ميهن افتاده و برنا خيزان در رهت پير و جوان يکدل و همدوشانند
شاد بادی که ز خود جوشی اين رستاخيز دشمنانت ز شگفتی همه مدهوشانند
سايه ی شوم خلافت هم اگر هست هنوز، هست فرشی که برآن باده خوران نوشانند!
صبح آزادی ما می دمد و می بينم : دشت در دشت ، گل و سبزه هماغوشانند
پاريس
|