علی اشرف درویشان زندگی و آثار در کرمانشاه شهری در باخترایران زاده شدم. سال 1320 خورشیدی (1941میلادی). پدرم آهنگر بود. با عموهایم دعوایش شد و آنها دکان آهنگری را از دستش درآوردند. ناچار شاگرد شوفر شد. باغبان شد. قصاب شد. بقال شد و چند جور کار دیگر. بعد که من بزرگ شدم و برای آموزگاری به روستا رفتم ، خانواده هفت نفری را گذاشت و از خانه فرار کرد و به شیراز رفت. به حافظ عشق می ورزید و رفت که نزدیک مزار حافظ باشد. مادرم سیگار قلم می زد. البته من یادم نیست اما هر وقت چشمهایش درد می کرد، می گفت که مربوط به سیگار قلم زدن است. در قدیم سیگار به صورت امروزی نبود. کاغذ سیگار را با چیزی شبیه قلم لوله می کردند و به سیگارفروش ها می دادند. آنها هم در کاغذها توتون می ریختند. مادر بزرگم خیاط بود. مردم از سراسر کرمانشاه برای او کار می آوردند. مادرم مدتی گیوه می چید. بعد از مادر بزرگم خیاطی یاد گرفت. شرح زندگی ام را در کتابهای آبشوران در سالهای ابری و در همراه آهنگهای بابام نوشته ام. نخستین کسی که مرا با افسانه ها و قصه ها آشنا کرد مادر بزرگم بود. او بی سواد بود اما یکی از داستان های صادق هدایت را ازبر بود و برای من می گفت. داستانی به نام طلب آمرزش که نمی دانم از کحا شنیده بود. دائی بزرگم ریخته گری داشت و من شش سال داشتم که به دکان او می رفتم و در کنار کوره داغ ریخته گری کار می کردم . پدر مادرم بنا بود. پدر بزرگم پیله ور بود و خر کوچکی داشت . دائی کوچکم کارگر شرکت نفت کرمانشاه بود . عموهایم آهنگر ، آشپز و بستنی فروش دوره گرد بودند. پشت خانه ما سربازخانه بود . گاهی سربازهائی را که خطائی کرده بودند با شلاق می زدند . فریاد سربازها به خانه ما می رسید . به پشت بام می رفتیم . طبال ها طبل می زدند که فریاد سربازها به گوش کسی نرسد . افسرها روی سر آنها می ایستادند و دستور می دادند . از همین دوران کودکی از افسرها و سرهنگ ها متنفر شدم . روی پشت بام در کنار مادرم برای سربازهائی که شلاق می خوردند گریه می کردم و چنان هق هق می کردم که مادرم خشمگین می شد و به سرم فریاد می کشید که آخر مگر این سرباز برادر پدرته که این جوری گریه می کنی. به دوازده سالگی که رسیدم کودتای بیست و هشت مرداد پیش آمد و من برای افسرها و سرهنگهای توده ای که دستگیر و اعدام شدند گریه کردم . تابستان ها و برخی روزهایی که مدرسه تعطیل بود برای بدست آوردن مخارج زندگی کار می کردم . شاگرد بنایی ،
شاگرد آهنگری ، شاگردی در مغازه های گوناگون و هرگاه که پدرم کمک روزگاری می اندیشیدم که شاگرد بنایی ، سخت ترین کار جهان است . و اینک باور دارم که هیج کاری در جهان به اندازه ی نویسندگی سخت و توان فرسا نیست . کلاس چهارم ابتدایی بودم که کتاب امیر ارسلان را خواندم . البته پدر و مادرم نگذاشتند فصل آخرش را بخوانم چون عقیده داشتند که آواره و در به در می شویم. در حالی که همیشه آواره و خانه به دوش بودیم . من دزدکی و دور از چشم آنها فصل آخر کتاب را هم خواندم. پدرم نیمه سوادی داشت . بابا طاهر و خیام و حافظ را از بر بود . وشب های زمستان پای کرسی پس از چند قاچ ترب به آواز برایمان می خواند . در همان سال ها به دستور پدرم دفترچه ای درست کردم و هر شب پدرم چند بیت از آن شعرها را می خواند و من در دفترچه ام می نوشتم . روزها در پای چرخ مادر بزرگم می نشستم و دسته چرخ را برای او می گرداندم. مشتری ها می آمدند و می نشستند به حرف زدن . پای چرخ مادر بزرگم برای من دانشکده ای بود . پس از گذراندن دوره دبستان و دبیرستان در سال 1335 خورشیدی به دانشسرای مقدماتی کرمانشاه رفتم و شدم آموزگار روستاهای کردنشين. روز به روز علاقه ام بيشتر می شد. هر چه پول داشتم می دادم به مجله و کتاب . پدرم که می دید من هر چه درآمد دارم به کتاب می دهم از دستم عصبانی می شد . یک روز بهانه ای به دست آورد . زمستان بود و پای کرسی نشسته بودیم . او از من آب خواست . من لیوان را خیلی پر کردم . آب لب پر زد و روی دستش ریخت . مچ دستم را گرفت و کتکم زد و گفت: " تا ببینم این مجله ها برای تو یک شلوار می شود ؟ " پس از ده سال
آموزگاری در روستاهای کردنشين ، به تهران رفتم و در دانشسرای عالی تهران در رشته مشاوره و
راهنمایی تحصیلی و در دانشگاه تهران در رشته روانشناسی تربیتی ، تا فوق لیسانس درس
خواندم . برخی از نوشته هایم : · داستانهای کوتاه 1- از این ولایت 2- آبشوران 3- فصل نان 4- همراه آهنگهای بابام 5- درشتی · رمان ها 1 - سلول 18 2- سال های ابری ( چهار جلد ) · داستان برای کودکان و نو جوانان 5 جلد · پژوهش های فرهنگ عامیانه 1 -
افسانه ها و متل های کردی 2- فرهنگ افسانه های مردم ایران 17 جلد · گرد آوری ها 1-
خاطرات صفر خان · مقاله ها 1- مجموعه مقاله ها 2- چون و چرا ها ( مجموعه مقاله ها ) 3- صمد جاودانه شد ( مقاله در باره صمد بهرنگی )
علی اشرف درویشیان 1382.2.22 |