Hafez (1320-1391)

حافظ  ( 699 تا 770 هجری خورشيدی )  

شمس الدین محمد شیرازی كه به خواجه حافظ معروف شده است در حدود سال 699 هجری خورشيدی مطابق با 1320  میلادی در شیراز زاده شد.  بسیار زود قرآن را از حفظ شد و درباره ی  قرآن  و دیگر دانشهای اسلامی مطالعه كرد.

هنگامی كه شاه شیخ ابواسحاق در سال724 هجری خورشيدی (1345 میلادی ) به پادشاهی رسید، غزلی سرود كه از آن همه ی  نشانه های یك شاعر توانا پیداست. شاه شیخ ابواسحاق  پادشاهی خوش گذران و دوستدار حافظ بود.  حافظ در دربار او راه داشت و در آنجا هم قرآن  و هم شعرهای خود را می خواند. شادترین شعرهای عاشقانه حافظ در دوره ی  پادشاهی او سروده شده است.

در سال 734 هجری خورشيدی ( 1355  میلادی ) امیرمبارزالدین محمد مظفری، كه پادشاهی دیندار و سخت گیر بود به شیراز تاخت. شاه شیخ ابواسحاق فراری و كشته شد. سخت گیری های امیر مبارزالدین محمد باعث شد كه مردم او را محتسب ( پلیس دینی )  بنامند. حافظ بیش از همه از این وضع ناراحت بود و ناراحتی خود را در غزل های بسیار سرود:

اگر چه باده فرح بخش و باد گلبیز است               
                                          به بانگ چنگ مخور می كه محتسب تیز است

اما دوره ی  پادشاهی امیر مبارزالدین محمد كوتاه بود، زیرا او حتی فرزندان خود را هم به ستوه آورد به طوری  كه  بر او شوریدند، او را گرفتند  و كور كردند. فرزند او شاه شجاع  به  پادشاهی رسید  و حافظ سرود:

سحر زهاتف غیبم رسید مژده به گوش      كه دور شاه شجاع است می دلیر بنوش

شاه شجاع خود شعر می گفت. همسر او هم به شعر و به حافظ دلبستگی داشت. دوره ی  شاه شجاع برای حافظ زمان بدی نبود، گرچه ناپایداری عقیده ی  شاه باعث كشته شدن چند تن از بهترین دوستان حافظ و بویژه وزیر دانا و محبوب قوام الدین صاحب عیار شد.

در این دوره حافظ غزل هائی سرود كه در آن عشق به انسان را به عشقی آسمانی تبدیل كرد و انسان حافظ در مركز اندیشه ی  او قرار گرفت. او همه جا انسان را با واژه ی  تو ستود:

           هوا خواه   توام  جانا  و  می دانم  كه  می دانی 

           كه هم  نادیده  می بینی  و هم ننوشته می خوانی

           ملك در سجده ی آدم  زمین  بوس  تو  نیت كرد 

           كه  در حسن تو چیزی  یافت بیش از حد انسانی

در دوره ی  شاه شجاع فرزند او شاهزاده منصور مظفری بسیار حافظ را دوست داشت. او شاهزاده ای دلیر، جنگجو و خوش گذران بود و از حافظ حرف شنوی داشت. حافظ او را در زیباترین شعرهای خود ستود، اما هنگامی كه او به پادشاهی رسید، هجوم تیمور به ایران آغاز شده بود.

شاه منصور كوشید جلوی تیمور را بگیرد تا او به شیراز نرسد، اما سپاهیان او كم بودند. او در یك جنگ نابرابر با 750  نفر به جنگ تیمور رفت كه بیش از سی هزار سرباز داشت. او دلیرانه پیش رفت و نزدیك بود تیمور را بكشد كه او به چادر زنان گریخت. حافظ در این پیروزی سرود:

سحر تا خسرو خاور علم بر كوهساران زد

به دست مرحمت یارم در امیدواران زد

چو پیش صبح روشن شدكه حال مهر گردون چیست

بر آمد خنده ای خوش بر غرور كامكاران زد

نگارم دوش در مجلس به عزم رقص برخاست

گره بگشود از گیسو و بر دل های یاران زد

من ازرنگ صلاح آن دم به خون دل بشستم دست

كه چشم باده پیمایش صلا بر هوشیاران زد

كدام آهن دلش آموخت این آئین عیاری

كز اول چون برون آمد ره شب زنده داران زد

خیال شهسواری پخت و شد ناگه دل مسگین

خداوندا نگهدارش كه بر قلب سواران زد

در آب و رنگ رخسارش چه خون خوردیم و جان دادیم

چو نقشش دست داد اول رقم بر جانسپاران زد

منش با خرقه ی  پشمین كجا اندر كمند آرم

زره موئی كه مژگانش ره خنجر گزاران زد

نظر بر قرعه ی  توفیق و یمن دولت شاه است

بده كام دل حافظ كه فال بختیاران زد

شهنشاه مظفر فر شجاع ملك و دین منصور

كه جود بی دریغش خنده بر ابر بهاران زد

از آن ساعت كه جام می به دست او مشرف شد

زمانه ساغر شادی به یاد میگساران زد

ز شمشیر سر افشانش ظفر آن روز بدرخشید

كه چون خورشید انجم سوز تنها بر هزاران زد

دوام عمر و ملك او بخواه از لطف حق ای دل

كه چرخ این سکه ی  دولت به دور روزگاران زد

اما او نتوانست در برابر سپاه تیمور پایداری كند و پس از سه سال جنگ و گریز و در جنگی خونین  به دست یاران تیمور كشته شد.

خانواده ی  حافظ از این وضع ترسیدند و شعرهای حافظ را از میان بردند و حافظ نیز در حدود 770 هجری خورشيدی( 1391 میلادی ) درگذشت و شاید به دست هواداران تیمور كشته شد، زیرا او در شعر خویش، انتقادهای شدیدی از تیمور كرده بود.

شعر حافظ زیباترین و همگانی ترین غزل فارسی است. زبان او چنان همگانی، فراگیر و انسانی است كه همه ی فارسی زبانان خود را در آئینه ی حافظ می بینند و آرزوهای خود را در اشعار او می جویند. حافظ هر یك از موجودات طبیعی چون گل، سبزه، درخت، بلبل و حتی انسان را به كلی ترین نمونه و نمونه ای نوعی و چهرمانی ( تیپیك ) تبدیل می كند و به این ترتیب هر یك از واژه های او گویای كلی ترین نمونه ی  هر نوع است. به همین دلیل هر عاشق، زیبارو، شكست خورده، بی چیز، امیدوار یا ناامیدی خود را با یكی از چهرمان ( تیپ ) های حافظ یكی می كند و خود را در دیوان او می جوید. در نتیجه حافظ را زبان جهان بالا ( لسان الغیب ) می شمارد.

از طرف دیگر حافظ خدائی دارد كه بر خلاف خدای دیگران سخت گیر و عذاب دهنده نیست بلكه بویژه با حافظ مهربان و برای او كار ساز است، به طوری كه بسیار همانند انسان چهرمانی حافظ است. به این ترتیب در شعر حافظ مرز میان انسان و خدا از میان رفته و در اندیشه ی  او جهان انسان مركز شده است و انسان را عشق نگهداری می كند و بالاترین ارزش انسانی عشق است:

طفیل هستی عشقند آدمی و پری                   ارادتی بنما تا سعادتی ببری         

حافظ زبانی نمادین ( سمبولیك ) داردبه حدی كه گاه اندیشه می شود كه شعر نمادین فرانسه پس از آشنائی فرانسویان با شعر او پیدا شده است. گاه شعر حافظ مانند یك پرده است :

زلف آشفته و خوی كرده و خندان لب و مست

پیرهن چاك و غزل خوان و صراحی در دست

نرگسش عربده جوی و لبش افسوس كنان

نیمشب یار به بالین من آمد بنشست

سر فرا گوش من آورد و به آواز حزین

گفت كای عاشق شوريده ی  من خوابت هست

عاشقی را كه چنین باده ی  شبگیر دهند

كافر عشق بود گر نشود باده پرست

برو ای زاهد و بر دردكشان خرده مگیر

كه ندادند جز این تحفه به ما روزالست

آنچه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم

اگر از خمر بهشت است و گر ازباده مست

خنده جام می و زلف گره گیر نگار

ای بسا توبه كه چون توبه حافظ بشكست